9:30
121
طلوع آفتاب « تقدیم به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام»

      

 

هفتم ماه صفر، می توان چیدن گل بوته لبخند خورشید آسمان شهر مدینه را به تماشا نشست. آن گاه که سروش امین جام دل را از معجون شگفت بشارتی عظیم آکنده می سازد. زمین ملتهب است و زمان در گردونه خویش مستانه می چرخد. وهم و سکوت بر گستره قلب ها سایه افکنده است و چشم ها در انتظار رؤیت خورشید امامت، افق ولایت را به نظاره نشسته است. باز هم شمیم پر شراره علوی و این بار خانه صادق آل علی (علیه السلام).

 

آری، این گونه بود که به سال 128 ه. کودکی به جهان لبخند می زند تا سجده کنندگان معتکف سر از سجده بر گیرند و تارهای عنکبوتی ریا را که بر پیشانیشان تنیده بودند بدرند و به تماشای زین المجتهدین بنشینند که از زمزمه های «لیغفر لَکَ الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر» حاملان عرش سر به زیر افکنند.

 

او می آید، سومین فرزند جعفر بن محمد تا همگان تفسیر «کانوا قلیلاً من اللیل ما یهجعون و بالاسحارِهم یستغفرون» را از بر کنند.

 

او می آید، هفتمین پیشوای شیعه و نهمین شمس منظومه عصمت تا در بُحرانی ترین شرایط تاریخ اسلام لوای زرین امامت را به دست گیرد و سبزپوشان اهل ولایت را از سیاهی دوران حکومت آل عباس به سلامت عبور دهد و شیعه را از اضمحلال و نابودی مصون دارد.

 

در آن روزگاری که انعکاس صداها در حنجره محبوس شده بود و فرزندان سیاه دل عباس، دارهای بر افراشته را محکم می کردند، خون های مطهری را که ریخته بودند نمی شستند تا درس عبرتی باشد برای آنانی که هنوز نفس در سینه دارند و زمزمه ای بر لب!

 

آن گاه که حاکمان روبَه صفت نگذاشتند که در روشنایی روز، ندای حقیقت و توحید را بر فراز منبر جدش رسول اللّه «صلی الله علیه و آله» باز گوید، در حصار میله های گستاخ زندان هارون الرشید، زیباترین اسرار بندگی و حق جویی را به یارانش ابلاغ کرد.

 

آن هنگام که قامت ایستاده سروِ صبر را با دستانی بسته در مخوف ترین قلعه تاریخ زندانی کردند و به گمان خویش نور نبوت را به حبس کشیدند، چنان از رسالت خویش و امامت این یگانه میراث خاندان وحی سخن می راند که طنین صدایش تا ابد در ذهن تاریخ باقی است.

 

سکوت شکننده اش که نشانی از مظلومیت و حقانیت بود به چشمان خیره آموخت که در علم و حلم و شجاعت هم چون اجداد طاهرینش است.

 

آری ما امت همیشه مظلوم عشقیم، امت اشک و ناله، روضه و حوزه، اسلام و تشیع و در یک کلام ما شیعه موسی بن جعفریم. همو که تاریخ درباره او صادقانه شهادت داده است که: هرگاه زنجیر بر دستانی سنگینی می کند، گویا که آسمان را به زنجیر کشیده اند.

 

پی نوشت ها:

1. سوره فتح (48) آیه 2.

2. سوره الذاریات (51) آیه 17 - 18.

تبیان

9:26
120
میثم تمّار، عاشقی بر سرِ دار

              

 دروازه دانش های علومی به رویش گشوده شد، وقتی که مولایش علی علیه السلام، آن صاحب سرّ، او را چون بستر یک رودخانه یافت که میل دریا شدن کرده است. خرما می فروخت؛ اما جز آن شیرینی که در بساط او بود، از اثر هم نفسی با مولا، مردمان را می برد به ضیافت شهدهای آسمانی اش.
 

او هیچ وقت گمگشته نبود. از همان دورترها که رسول امین صلی الله علیه و آله از او سخن گفته بود با برادرش امام علی علیه السلام، پیشاپیش، زائر کوی حقیقت شده بود و جرعه های ناب حکمت و راز، او را انتظار می کشید.

 

کم نبود؛ که اگر کم بود، خلوت شبانه خدا و ولیّ او، با او آشنا نمی شد؛ همان شب ها که هم قدم او به صحراهای عرفان و خشوع رهسپار می شد.

 

صدای عشق در گوشش می پیچد ـ انگار همین دیروز بود که از غلامیِ زن بنی اسدی بیرون آمد و برای ابد، غلام حلقه به گوش علی علیه السلام شد!

 

انگار همین دیروز بود که امیرالمومنین علی علیه السلام به او سلام کرد و اسلام آوردنش را تبریک گفت!

 

انگار همین دیروز بود و انگار همین درخت بود که علی علیه السلام پای آن ایستاد و به چشم های منتظر او زل زد و با مکثی بلند فرمود:میثم! تو را بعد از من دستگیر می کنند و به دار می آویزند.  روز سوم از دهان و بینی ات خون جاری می شود و محاسنت به خون رنگین خواهد شد.

 

علی علیه السلام در عمق نگاه میثم نفوذ کرد تا بشنود که با چه ایمانی زمزمه می کند:جانم به فدایت یا علی !

 

و آن گاه ادامه کلامش را فرمود: میثم! تو در آخرت با من خواهی بود... .

 

و همین وعده کافی است تا میثم تمّار چنین آرام و مطمئن به درخت نزدیک شود؛ درختی که سال ها به یاد وعده علی علیه السلام ، پای آن نماز خوانده و گریسته بود، درختی که خلوت او را بارها و بارها تجربه کرده بود.  

 

دهانش را بسته بودند و باریکه های خون از محاسنش جاری بود؛ امّا او خاموش نمی شد؛ سخن می گفت؛ امّا کسی را توان فهمیدن نبود!

 

چشم هایش عاشقانه سخن می گفتند؛ امّا کسی نبود که «عشق» را بشناسد!

 

دریغا، دریغا که مردم کوفه، هرگز شنیدن سخن حق و حقیقت ناب علوی علیه السلام را تاب نداشتند.

 

دژخیم سیاهپوش، حتی نگاه خود را باور نداشت. دست های خونینش به صداقت «میثم» ایمان آورده بود؛ امّا همچنان به کفر خویش می بالید.

 

هر چند در ناجوانمردانه ترین صحنه زمان، عبیداللّه ، بر دهان مطهرش، لگام می زند، امّا مگر صدای آسمانی میثم تمّار را می توان در حنجره ای محدود کرد و در حصاری خاموش؟! این تار و پود میثم است که در مقابل آسمان، به حقانیت علی علیه السلام شهادت می دهد.

 

آخرین دژخیم رسید و آخرین ضربه را زد!... دریچه آسمان برای پرواز گشوده شد و دستی از فراز «دار» با دست «میثم» گره خورد! انتظار عاشقانه پایان یافته بود و آسمان به جناب میثم تمّار خوش آمد می گفت! و دستی که عطر «نان و خرما» داشت، به گرمی برایش آغوش می گشود.

 

اما ابن زیاد، باورش نمی شد که میثم، بر سر دار هم به اهتراز درآید! باورش نمی شد میثم، بر شاخه نخل آویزان بماند و چون پرچمی در هوای نخلستان بوزد.

 

حتی خوابش را هم نمی دید که صدای حقیقت علی علیه السلام ، از میثمِ خرمافروش، بر روی شاخه های نخل در فضای تاریخ هم بپیچد.

 

تبیان

 

11:5
119
شام غریبان بر اهل بیت(ع) چه گذشت؟
 
 

سال 61 ه.ق عصر روز دهم محرم به دستور یزید بعد از این كه امام حسین (علیه‌السلام) را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند.

آن نامردان به سوی خیمه‌های حرم امام حسین (علیه‌السلام) روی آوردند و اثاث و لباسها و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاك با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در كشمكش بود و عاقبت آن لعنت شدگان الهی جامه را از او می‌ربودند.

دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.

بعد از این اموال اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند. و آن بزرگواران را از كنار پیكر امام حسین (علیه‌السلام) گذراندند. وقتی نگاه اهل‌بیت به كشته‌ها افتاد فریاد كشیدند و بر صورت خود زدند.

بعد از به اسارت گرفتن اهل بیت، عمر سعد ملعون در میان یارانش فریاد كشید: چه كسی حاضر است كه اسب بر پشت و سینه حسین (علیه‌السلام) بتازد! ده نفر داوطلب شدند و پیكر مطهر امام حسین(علیه‌السلام) را با سمّ اسبان لگدكوب كردند.

در عصر عاشورا عمر سعد سر مبارك امام حسین(علیه السلام) را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به كوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع كرده (كه هفتاد دو سر بود) و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به كوفه فرستاد.

سپس كشته‌های خودشان را جمع كرده و دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدكوب شده امام حسین (علیه‌السلام) و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان كربلا بود تا این كه توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمایی امام سجاد (علیه‌السلام) دفن شدند.

شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت در یك خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نقل نشده ولی می‌توان تصور كرد كه چه شب سختی را بعد از یك روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و ... داشته‌اند.

عمر سعد ملعون در روز 11 محرم دستور حركت از كربلا به سوی كوفه را می‌دهد و زنان و حرم امام حسین (علیه‌السلام) را بر شتران بی‌جهاز سوار كرده و این امانت‌های نبوت را چون اسیران كفّار در سخت‌ترین مصائب و غم و غصه كوچ می‌دهند.

شاعر عرب این مصیبت عظما را به رشته نظم در آورده:

"یصلى على المبعوث من ..."؛ این قضیه بسیار شگفت‌آور است كه مردم بر پیغمبر مبعوث كه از آل هشام است، تحیت و درود بر روح پاكش می‌فرستند و از طرف دیگر، فرزندان و خاندان او را به قتل مى‌رسانند!!

در هنگام حركت از كربلا عمر سعد دستور داد كه اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌كنم لحظه‌ای را كه زینب دختر فاطمه (سلام‌الله علیها) را از كنار كشته بر خاك افتاده برادرش حسین عبور دادند كه از سوز دل می‌نالید ... و امام سجاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: ... من به شهدا نگریستم كه روی خاك افتاده و كسی آنها را دفن نكرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت كه نزدیك بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد كه بی‌تابی نكنم.

برگرفته از لهوف،نفس المهموم

16:32
118
آیا خدا برای شهادت حضرت علی اصغر به امام حسین (علیه السلام) تسلیت گفت؟

             

 
 

 در ارتباط با نحوه شهادت فرزند شیر خوار امام حسین (عبد الله رضیع یا علی اصغر) چند نقل وجود دارد، از جمله:

 

الف. ایشان خطاب به خواهرشان زینب (س) فرمودند که فرزند کوچکم را به من بده تا با او خداحافظی کنم. سپس او را گرفته و برای بوسیدنش خم شد که ناگاه حرمله با تیری او را هدف قرار داده و تیرش به گلوی آن شیرخوار اصابت کرده، او را به شهادت رساند.

 

حضرت پس از مشاهده این ماجرا، پیکر این شهید کوچک را به خواهرش زینب داده و سپس دو دستان خود را پر از خون فرزندش کرده و آن را به سمت آسمان پاشیده و فرمود: چون در برابر چشمان خدا هستم، تحمل تمام این مشکلات برایم آسان است!

 

امام باقر (ع) فرمودند که از خون پاشیده شده به طرف آسمان، قطره ای به زمین برنگشت. [1]

 

شاید برخی صاحبان ذوق، برنگشتن خون این طفل شیرخوار را نشانه تسلیت پروردگار به امام حسین (ع) ارزیابی کرده باشند.

ب. امام حسین(ع) متوجه شد که فرزند کوچکش از تشنگی بی­تاب و گریان شده و به همین دلیل او را در مقابل سپاه دشمن بر فراز دستان خود گرفته و فرمود: ای مردم اگر به من رحم نمی­کنید، دلتان برای این طفل بسوزد!

در این هنگام یکی از افراد سپاه دشمن، با تیری این کودک را هدف قرار داده و او را به شهادت رساند. امام با دیدن این صحنه، گریان شده و به پروردگار عرضه داشت: خدایا! تو خود بین ما و این گروه که با وعده یاری و کمک، ما را دعوت کرده و اکنون ما را می­کشند، قضاوت کن!

 

بعد از این سخنان، ندایی از غیب رسید که ای حسین! به فکر کودکت نباش که اکنون دایه­ای در بهشت در اختیار او بوده و به او شیر خواهد داد. [2]

 

در صورت پذیرش چنین نقلی، این سخن غیبی را می­توان تسلیتی از جانب پروردگار به امام حسین(ع) دانست.

 

پی نوشت ها:

[1] سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 117، انتشارات جهان، 1348 ش.

 

[2] سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص 227، منشورات الرضی، قم، 1418 ق.

16:19
117
آیا یکی از قاتلان امام حسین(علیه السلام) فردی ایرانی به نام رستم غلام شمر بود؟

             

 

 بنابر تحقیق و جست‌وجو در منابع تاریخی؛ تنها فردی را که رستم - غلام شمر که با توجه به نامش احتمالاً باید ایرانی باشد- در عاشورا به دستور شمر به شهادت رساند،

امّ وهب نمرى قاسطى، همسر عبد اللّه بن عمیر کلبى بود؛ این بانو بر بالین سر شهید خود قرار گرفت و گفت: از خدایى که بهشت را روزى تو گردانده می­خواهم مرا نیز در

جوار تو قرار دهد، در این هنگام رستم غلام شمر با ضربت گرزى، وى را به شهادت رساند.(1)

 

اما گزارشی در تاریخ و مقاتل معتبر یافت نشد که او یکی از کسانی است که در شهادت شخص امام حسین(ع) دخالت مستقیم داشته باشد.

 

پی نوشت:
[1]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ‏5، ص 438، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق؛ نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب‏، ج ‏20، ص 450، دار الکتب و الوثائق القومیة، قاهره، چاپ اول، 1423ق.

1:13
116
پیامک های ماه محرم (3)

        

 
         
 
 

 

عالم همه محو گل رخسار حسين است

ذرات جهان درعجب از كار حسين است

داني كه چرا خانه ي حق گشته سيه پوش

يعني كه خداي تو عزادار حسين است

 

 

ديباچه ي عشق و عاشقي باز شود دلها همه آماده ي پرواز شود با بوي محرم الحرام تو حسين ايام عزا و غصه آغاز شود

 

 

 

دل را اگر از حسين بگيرم چه كنم بي عشق حسين اگر بميرم چه كنم فردا كه كسي را به كسي كاري نيست دامان حسين اگر نگيرم چه كنم

 

 

باز محرم رسيد، ماه عزاي حسين سينه‌ي ما مي‌شود، كرب و بلاي حسين كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه تا كه بگيرم صفا، من ز صفاي حسين

 

 

فرشته‌ها از امشب صبوي غم مي‌نوشن دوباره اهل جنت پيرهن سياه مي‌پوشن

 

 

با آب طلا نام حسين قاب کنيد با نام حسين يادي از آب کنيد خواهيد مه سربلند و جاويد شويد تا آخر عمر تکيه بر ارباب کنيد

1:6
115
اس ام اس های مخصوص ماه محرم (2)
 
         
     
 
 
 

عالم همه قطره و دریاست حسین

خوبان همه بنده و مولاست حسین

ترسم كه شفاعت كند از قاتل خویش

از بس كه كَرَم دارد و آقاست حسین

 

 

قیامت بی حسین غوغا ندارد

شفاعت بی حسین معنا ندارد

حسینی باش كه در محشر نگویند

چرا پرونده ات امضا ندارد

 

 

منزلگه عشاق دل آگاه حسین است

بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است

از مردم گمراه جهان راه مجویید

نزدیكترین راه به الله حسین است

 

 

آبروی حسین به كهكشان می ارزد

یك موی حسین بر دو جهان می ارزد

گفتم كه بگو بهشت را قیمت چیست

گفتا كه حسین بیش از آن می ارزد

 

 

دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله

چون زمین هم میكند با نام زینب هلهله

دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود

صحنه جنگیدن عباس اكران میشود

 

 

دیباچه عشق و عاشقی باز شود

دلها همه آماده پرواز شود

با بوی محرم الحرام تو حسین

ایام عزا و غصه آغاز شود

 

به سر غیر از تو سودایی ندارم یا حسین جان

به دل جز تو تمنایی ندارم یا حسین جان

خدا داند كه در بازار عشقت

به جز جان هیچ كالایی ندارم یا حسین جان

 

 

ای وجودت عشق را معنای حسین

عالمی یك قطره تو دریا حسین

 

 

پرسیدم: ازحلال ماه، چرا قامتت خم است؟

آهی كشید و گفت: كه ماه محرم است.

گفتم:  كه چیست محرم؟ باناله گفت:

ماه عزای اشرف اولادآدم است

 

 

اردوی محرم به دلم خیمه به پا كرد

دل را حرم و بارگه خون خدا كرد

محرم آمد و ماه عزا شد

مه جانبازی خون خدا شد

جوانمردان عالم را بگویید

دوباره شور عاشوار به پا شد

 

 

دوست دارم هر چی دارم بدم به راه تو حسین

تا که سینه خیز بیام میون بین الحرمین

 

 

السلام ای وادی کرببلا

السلام ای سرزمین پر بلا

السلام ای جلوه گاه ذوالمنن

السلام ای کشته های بی کفن

کاش بودیم آن زمان کاری کنیم

از تو و طفلان تو یاری کنیم

کاش ما هم کربلایی می شدیم

در رکاب تو فدایی می شدیم

 

23:31
114
محرم آمد...

حسین(ع) چون بر زمین افتاد؛

چشمه عشق افلاکی، از خاک چوشیده و زمین و زمان درهم پیچید؛

زمان بر مدار عاشورا و زمین بر گرد کربلا، به طواف آمد؛

و از ان روز هر لحظه عاشورا شد و هر جا کربلا؛

و نام حسین در همه عالم پیچید....

سیاهت را به تن کن باز، دل آری... محرم شد.

صدای سینه مردم، درون کوچه می پیچد

صدای سنج و دمام است، غوغایی... محرم شد

صدای شیون مردم، که از مسجد به گوش می آید

صدای طبل و زنجیر است و مداحی... محرم شد

صدای هق هق ابری که می گرید برای او

صدای شیون باد است، با بادی... محرم شد

پسر می پرسد: آی بابا، چرا حالت پریشان است؟؟

پدر گفتا: سیاهت کو؟ نمی دانی؟ ... محرم شد

سیاهت را به تن کردی که بنمایی عزا دارم

خوشا احوال شب را که همه رنگش ... محرم شد

خوشا احوال مردانی ، که سیراب از عطش رفتند

هفتاد و دو پروانه، که رفتند و ...  محرم شد

21:59
113
پیامک استقبال از محرم

تا کرب و بلا هست ، زمین را عشق است آه دل همواره غمین را عشق است هر چند که هیچ است همه ارزش ما مجنون حسینیم ، همین را عشق است  

 

جابر این جا حرم محترم خون خداست / هر طرف سیر کنی جلوه ی مصباح هداست غسل از خون جگر کن که مزار شهداست / سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست  

 

گفت ضمایر را بشمار گفتم من ، من ، من ، من … گفت فقط من !!!؟؟؟ گفتم آری همگی رفته اند زیارت ارباب و فقط منم که اینجا تنها مانده ام...  

 

کربلایت بار دیگر منزل زینب شده در عزای اربعینت جان او بر لب شده او که شمع محفل شمس و قمر، وان غنچه بود بعد از این پروانه ی هجده گل و کوکب شده  

 

از کودکی به گردن ما شال ماتم است نابرده رنج ، گنج به ما داده ای “حسین”  

 

یک زن میان محملی اندر غم و تاب و تب است این زن صدایش آشناست، ای وای من او ” زینب ” است...  

 

دیده خونبار دارد آسمان کربلا هست تا در انتظار کاروان کربلا روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی‏ست تشنه کامی‏ها به دشتِ بیکران کربلا  

 

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد / دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید / همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد...

9:34
112
فضايل اميرالمومنين (ع) از زبان مبارک آن حضرت

قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
« انا المذکور في سالف الزمان و الخارج في آخر الزمان »
منم آنکه در روزگار گذشته ياد شده ام و در آخرالزمان خارج مي شوم
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 321


قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
انا الاخره و الاولي
مبداء و منتهي منم
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 321

قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
انا مصباح الهدي، انا مفتاح التّقي
منم چراغ هدايت ، منم کليد پرهيزکاران
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 321


قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
انا الصامت و محمد الناطق
منم ان خاموش و محمدِ گويا
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 321

قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
انا صاحب القرون الاولي.
منم صاحب زمانهاي اوليه.
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 320


قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
انا الذي انقلب في الصورکيف شاء الله
منم انکه دگرگون مي شوم در صورتهاي مختلفه انگونه که خدا مي خواهد
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 320

قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
انا المتکلّم علي لسان عيسي في المهد ، انا الذي يصلّي عيسي خلفي.
منم آن تکلم کننده بر زبان عيسي در گهواره ، منم آنکه عيسي پشت سر من نماز گذارد.
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 320

قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
انا الذي اجوز السموات السّبع و الارضين السّبع في طرفه عين
منم آنکه به يک چشم بر هم زدن آسمانها و زمينهاي هفتگانه را سير ميکنم.
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 320

 
قال اميرالمؤمنين عليه السلام :
« انا اعلم هماهم البهائم و منطق الطير.»
من زمزم؟ چهار پايان و گفتار پرندگان را مي دانم.
مشارق الانوار اليقين في حقايق اسرار المؤمنين رجب البرسي الحلي ص 320

صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 23 صفحه بعد
آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 آبان 1391 مرداد 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391